جدول جو
جدول جو

معنی نوبت کار - جستجوی لغت در جدول جو

نوبت کار
(نَ / نُو بَ)
در اصطلاح کارخانه ها، کارگری که پس از چند ساعت کار، چند ساعت تعطیل دارد و ازاین رو کار او گاهی به اول روز و گاهی از نیمه به بعد و گاهی اول شب و گاهی از نیمه به بعد است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منبت کار
تصویر منبت کار
کسی که شغلش ساختن منبت است، کنداگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توبه کار
تصویر توبه کار
کسی که از گناه پشیمان شود و از آن دست بردارد، توبه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوب کار
تصویر چوب کار
نجّار، آنکه اشیای چوبی درست می کند، درودگر
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نُو بَ)
جائی که در آن بارگاه افراخته باشند. نوبتگه. (ناظم الاطباء) :
یکی هفته به نوبت گاه خسرو
روان می کرد هر دم تحفه ای نو.
نظامی.
نهادش بر بساط نوبتی گاه
به نوبت گاه خویش آمد دگر راه.
نظامی.
، جای نوبتیان. کشیک خانه:
همه لشکر به خدمت سر نهادند
به نوبتگاه فرمان ایستادند.
نظامی.
طرفداران ز سقسین تا سمرقند
به نوبتگاه درگاهش کمربند.
نظامی.
، نقاره خانه و جائی که در آن نوبت می نوازند و موزگان می زنند. نوبتگه. (ناظم الاطباء) ، زندان. بندی خانه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نکوکار، نیک کردار، نکورفتار:
همیشه تا نبود خوب کار چون بدکار
چنان کجا نبود نیکخواه چون بدخواه ...
فرخی،
آن خدای خوب کار بردبار
هدیه ها را می دهد در انتظار،
مولوی،
خوب کاران او چو کشت کنند
گاو در خرمن بهشت کنند،
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(مُ نَبْ بَ)
کسی که منبت می سازد و کنداگر. (ناظم الاطباء). رجوع به منبت و مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
توأم با نکبت. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ / کِ)
دربان بارگاه و خیمۀ بزرگ. (ناظم الاطباء). نگهبان خیمه. (آنندراج). پاسبان. محافظ. نگهبان. کشیکچی:
درآوردشان نوبتی دار شاه
قفائی ز خون سرخ و روئی سیاه.
نظامی (از آنندراج).
هر آن موری که یابد بر درش بار
سلیمانیش باید نوبتی دار.
نظامی.
زهی سرخیل سرهنگان اسرار
سخن را تا قیامت نوبتی دار.
نظامی.
، زندان بان، رئیس نقاره چیان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کشیکچی. گارد خاص. (یادداشت مؤلف). نوبه دار. نوبتی دار. رجوع به نوبتی دار شود: به شب با هر کدام که او را بایستی بر آن منظر بخفتی و در زیر منظر نوبت داران بخفتند، قضا را نوبت داری را نظر در این کنیزک آمده بود. (اسکندرنامه نسخۀ خطی). بیامد تا سراپردۀ شاه، هیچ کس در آنجا نبود الا دو مرد نوبت دار. (اسکندرنامه). خادمان و نوبت داران شاه را خبر کردند. (اسکندرنامه)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو بَ)
مانند نوبتی. چون نوبتی. جنیبت وار:
سبز خنگ سپهر پیوسته
نوبتی وار زیر زین تو باد.
انوری
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو بَ / بِ)
توبه کننده. تائب. توبه دار. نادم و پشیمان از گناه. (ناظم الاطباء) :
آتشم در جان گرفت از عود خلوت سوختن
توبه کارم توبه کار از عشق پنهان باختن.
سعدی.
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از می وقت گل، دیوانه باشم گر کنم.
حافظ.
من همان ساعت که از می خواستم شد توبه کار
گفتم این شاخ ار دهد باری، پشیمانی بود.
حافظ.
شرابی که از یمن او توبه کار
ز بند تقید شود رستگار.
ملا طغرا (از آنندراج).
رجوع به توبه و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
که کارش نقب زنی است. که با نقب زدن به دزدی رود. نقب زن. رجوع به نقب زن شود:
خطری کرده و در گنج طرب نقب زده
نقب کاران همه ره با خطر آمیخته اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
نکبت بارنده: خواریبار رنج آور توام با نکبت: آن همه از یک زندگی نکبت بار گذشته بغض و دل پری داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منبت کار
تصویر منبت کار
برجسته کار کسی که شغلش ساختن منبت است کندا گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توبه کار
تصویر توبه کار
نادم، توبه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
صفت پشیمان، تائب، توبه دار، نادم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فلاکت آمیز، مفلوکانه، منحوس، نکبت آلود، پرمشقت، رنجبار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کسی که زمین به صورت شریکی از دیگران گرفته، بکارد و محصولش
فرهنگ گویش مازندرانی